هدیه ی امام رضا

از اسم وفامیل تا انتخاب اسم

امروز 06 / 10 و از دیشب یه برف   خیلی قشنگ شروع به باریدن کرده و امروز همه جا رو سفید پوش و  قشنگ کرده طوری که همش دوست دارم کنار پنجره بایستم و بیرون را ببینم،ان شاالله سال دیگه با هم بریم برف بازی و آدم برفی بسازیم وکیف کنیم. باباجون هم بخاطر همین صبح دیرتر بلند شد وبا هم صبحانه خوردیم و بعد رفت پژوهشکده، اما نیم ساعتی از رفتنش نگذشته بود که برگشت. من خیلی تعجب کردم! و فکر کردم تصادف کرده و نتونسته بره اما باباجون گفت :بخاطر برف و یخبندان نتونست بره و کلی خیالم راحت شد . مدتی گذشت و کم کم حوصله ام داشت سر می رفت،خیلی نا امیدانه به باباجون گفتم میای اسم و فامیل بازی کنیم ؟باباجون هم قبول ...
28 دی 1391

بازگشت به مشهد

تقریباً  2 ماهی شد که تهران بودم ،و بعد از اینکه کلی با مامانم  مهمانی و خرید رفتیم تصمیم گرفتم چند وقتی رو هم پیش باباجون باشم تا برای مدتی این خانواده خوشبخت در کنار هم باشیم. بنابراین 24 آذر صبح زود با قطار پردیس عازم مشهد شدم.طی راه اکثراً خواب بودم فقط برای صبحانه و ناهار بیدار شدم یه چیزی خوردم و دوباره خوابیدم تا رسیدم مشهد، وقتی رسیدم باباجون آمد دنبالم و با هم آمدیم خونه،هوای مشهد چندین برابر تهران سرد بود اینقدر که آدم از سرما می لرزید.  از شانس من هم شب شومینه یک دفعه خاموش شد و مجبور شدیم اتاق پذیرایی را ترک کنیم و به اتاق خواب کوچ کنیم .اون شب هوای پذیرایی با بیرون تقریباً هیچ فرقی نداشت. ...
27 دی 1391

خرید سیسمونی

سلام خوشمل مامانی   بعد از اینکه سونوگرافی انجام دادم و دیدم همه چی خوبه کلی خیالم راحت شد و از فرداش  با مامان بزرگ راه افتادیم رفتیم خیابان جهت خرید سیسمونی  برای شما . وای خدا، آدم تو این مغازه ها که می ره دلش ضعف می ره و دوست داره همه رو بار کنه و بیاره از بس که لباس ها و چیزهای جیگیلی بیگیلی دارند. اولین چیزی که برات خریدم یه کتانی خوشمل ، بعد هم هر سری می رفتیم خرید چون از این لباس های سر همی خیلی خوشم میاد یکی برات می خردیم همه هم سایز 1 یا 2 خیلی بامزه هستند        یه سری گل سر برای دخمل های کچل جدید اومده که از اونها هم برات خریدم که اگر کچل بودی بازم بتو...
27 دی 1391

این روزها...

سلام مامانی   این روزها خیلی داره به مامان جون سخت میگذره،حتماً می پرسی چرا ؟ از همه مهمتر با اینکه یکبار سونوگرافی دادم ولی همش می ترسم ودلشوره دارم نکنه حضور نداشته باشی و من برای خودم همینطوری دلخوش باشم. بعد اینکه من تا همین اول اردیبهشت سر کار میرفتم و حسابی سرم گرم بود طوری که موقع برگشت به خونه اینقدر خسته بودم که دیگه سینه خیز تا خونه خودم رو می رسوندم بنابراین از وقتی اومدم مشهد هم بیکار شدم و تنها ،طوری که صبح تا شب توی خونه پای TV نشستم و کانالها رو هی بالا و پائین می کنم . البته قبل از ورود شما داشتم تصمیم به ادامه تحصیل در رشته طراحی و معماری داخلی می گرفتم که با مطلع شدن از حضور شما این تصمیم...
26 دی 1391

پیش به سوی تهران

پنج شنبه شب ۲۰/ ۰۷ با باباجون رفتیم حرم و یه زیارتی کردیم و بعد بابا جون من را گذاشت فرودگاه و با هم خداحافظی کردیم   باباجونم خیلی مواظب خودت باش چون من می خواستم یه مدتی رو برم تهران تا پیش مامانم بمونم،ساعت ۱۲ شب پرواز داشتم که طبق معمول همیشه پروازها با تاخیر انجام شد و ساعت ۱ شب من با شما به سوی تهران پرواز کردیم. بنده خدا مامان وبابا از کی توی فرودگاه تهران معطل من شده بودن تا من برسم.تقریباً ساعت ۳ شب بود که رسیدم و چمدانم را تحویل گرفتم و با مامان و بابا رفتیم خونشون. خدا همه مادر و پدر ها رو برای بچه هاشون حفظ کنه ...
26 دی 1391
1